سمت خدا رنجبر

سمت خدا رنجبر

1 – آیا دین یک مقوله خشنی است ؟ یا اینکه دین سرشار از لطافت و زیبایی است ؟
همه کرامت و لطف است شرح یزدان . حافظ لطیف می گوید : دین خدا سراپا لطف است . سراپا لطیف است . دقیقا مثل گل نرگس است . شما گل نرگس را دیده اید . هیچ تیغی ندارد . به امام زمان گل نرگس می گویند . یک جهت به خاطر مادرشان است ولی یک جهت هم بخاطر این است که وقتی این مرد پا به عرصه عالم می گذارد ، هیچ رنجی با خودش به همراه ندارد . سراسر رحمت است . مایه آسایش و آسودگی خیال بندگان خداست . به همین خاطر مردم او را روی چشم می گذارند . حافظ می گوید : هر کجا آن شاخ نرگس بشکفد ، گلرُخانش دیده نرگس دان کند . گل نرگس را در گلدان های شیک و خاص می گذارند و به آن نرگسدان می گویند . امام زمان گل نرگس است و دین هم دقیقا ، شبیه امام زمان است . یعنی مثل گل نرگس هیچ تیغ و تاری ندارد . مثل حریر است . ولی متاسفانه ما آن را جوری عرضه می کنمی که حریر نیست مثل برزنت می ماند . برزنت خشک و خسن است و هیچ کس از برزنت کت و شلوار درست نمی کند . یک کاربرد خاصی دارد . مثلا برزنت را روی وانت می کشند تا اثاثیه محفوظ بماند و باد و باران در آن نفوذ نکند . یا در صحرا از برزنت چادر درست می کنند تا از گزند باد و سرما و باران در امان باشند . متاسفانه برای بعضی از افراد ، دین این وضعیت را دارد . هرگاه گرهای در کارهایمان می افتد یک حادثه ای و طوفانی از بلا برمی خیزد ، دست به آسمان می شویم و سراغ دین می رویم . سراغ تسبیح ، سجاده ، نماز ، حرم امام رضا ، نذر و نیاز می رویم . این بخاطر بدعرضه کردن دین و کج فهمی ما است . ولی بیشتر بخاطر این است که عرضه صحیحی از دین صورت نمی گیرد . چون اگر دین خوب عرضه بشود ، همه شوق و ذوق و اشتیاق نشان می دهند . چه کسی است که از آب بدش بیاید ؟ شما یکنفر را در دنیا پیدا کنید که از آب نفرت داشته باشد . این محال است . به دین شریعت می گویند . شریعت همان شریعه عربی است که به آب راه می گویند . یک نهر بزرگ آب است و یک قسمتهایی را درست کرده اند که شما می توانید راحت به آب دسترسی پیدا کنید . به این شریعه می گویند . شریعه فرات هم یعنی همان قسمت هایی که از آنجا می توان به آب دسترسی پیدا کرد . دین را شریعت می گویند . یعنی دین شما را به آب حیات می رساند . چه کسی است که از آب بدش بیاید ؟ ولی اگر شما همین آب را ، در یک ظرف آلوده بریزید ولو آب زمزم باشد یا آب چشمه باشد و در یک ظرف آلوده بریزید و این آب همراه خاشاک و گرد و غبار باشد ، اگر طرف تشنه هم باشد به آن لب نمی زند و از آن فاصله می گیرد . اگر ما دین را به همان زلالیتی که هست و رنگ و لعابی که دارد عرضه کنیم ، مردم به آن رو می آورند . و استقبال می کنند . سعدی کسی است که دین را حقیقتا ، به همان اندازه ای که درک کرده ، حریر وار و زلال بیان می کند . امام خمینی می فرماید: شاعر اگر سعدی شیرازی است بافت های من و تو بازی است . امام خودش شاعر بود و شاعر ، شاعر را خوب می شناسد . قدیم سنت خوب سعدی خوانی بود . دور هم جمع می شدند و گلستان و بوستان سعدی را می خواندند . ما می توانیم در این برنامه سعدی خوانی را رواج بدهیم که هم سنت را احیا کرده باشیم و هم با منابع خودمان آشنا بشویم . خیلی ها هستند که می آیند ، مطالب ما را بر میدارند و یک رنگ و لعابی به آن می دهند و دسته بندی می کنند و همین را به خودمان بر می گردانند و ما مشتری آنها می شویم . در پشت این رنگ و لعاب ، منطق و حرفهای خودشان را میزنند و نکته دیگر سعدی خوانی این است که ما می توانیم ، دین را لطیف و زلال دریافت کنیم . شما یک قطعه از سعدی را بیت بیت بخوانید و از آن استفاده می کنیم .

8 – درباره ادامه دین توضیح دهید .
قدیم ها خانها گلی بود ولی باور مردم ، سیمانی بود . محکم بود . ولی امروز متاسفانه وضعیت معکوس است . خانه ها سیمانی شد و ضد زلزله شد ولی ایمان و باور بعضی ها گلی شد . و با یک ضربه فرو می ریزد . می گویند : در زمان ظهور امام زمان ، طرف صبح ایمان دارد و شب ایمان ندارد . در گذشته خیلی با احتیاط زندگی می کردند . در بچگی که به مغازه قصابی می رفتیم و صد گرم گوشت می گرفتیم ، یک تکه گوشت هم اضافه روی آن می گذاشتند و می گفتند : این هم برای برکتش . به لقمه ها حساس بودند . الان این طوری نیست . نه تنها از آن خبرها نیست ، بلکه طرف ترازو را هم دست کاری میکنند تا کمتر نشان بدهد . چرا در گذشته آن طور بوده و الان این جور است ؟ زیرا در گذشته مردم به دین ، باور بیشتری داشتند . چون دین به آنها خوب عرضه شده بود . دین روان و مفهوم بود .ضُمُخت و خشک نبود . مردم هم استقبال می کردند . متاسفانه الان آن جذابیت در تعلیم دینی وجود ندارد . به همین دلیل در بعضی جاها از آن اقبال نمی کنند . ما باید دین را از زبان کسانی بفهمیم که دین را با لطافت بیان کرده اند . به عبارت دیگر توانسته اند ، لطافت دین را خوب عرضه کنند. یکی از این آدمها سعدی است که خیلی ملموس و روشن حقایقی را بیان کرده است . و چه پندهای گوش نوازی دارد . من نمونه ای عرض می کنم . بسیار کاربردی است و به درد زندگی ما می خورد . یک فرمول است .


 

20- جوانا ره طاعت امروز گیر ، که فردا جوانی نیاید ز پیش
ببینید گلاب همان آبی است که مدتی روی گل نشسته و طعم و رایحه گل پیدا کرده است. لذا هرجا باشد ، بوی گل می دهد . با استشمام آن ، انسان یاد گل می افتد . قرآن هم مثل گل است . هر کس با قرآن مانوس باشد ، بعد از مدتی سخن و کلامش رنگ و بوی قرآن می گیرد . سعدی با قرآن مانوس بوده است . بخاطر همین در جای جای بوستانش ، وقتی ابیاتش را مرور می کنیم ، به یاد آیاتی از قرآن می افتیم . نمونه اش هم همین بیت است . قرآن ما را به طاعت الهی دعوت میکند . اطیعو الله و اطیعو الرسول . سعدی هم همین را می گوید . سعدی این راهم اضافه می کند که فصل طاعت ، جوانی است . البته همیشه میشود اطاعت کرد . مثل میوه ها است . در همه فصل ها می توانیم آنرا مصرف کنیم . اما در فصل خودشان ، یک طعم دیگر و آثار و خواص دیگر دارد . بخاطر همین هم می گویند : میوه ها را درفصل خودش مصرف کنید . مثل ازدواج است . د رهر سن و سالی میشود ازدواج کرد ولی در فصل جوانی ، ازدواج معنی دارد . در فصل زایش و زندگی معنی دارد . در پیری اتفاق نمی افتد و اگر هم بیفتد حالت معجزه دارد . بهترین فصل طاعت الهی ، جوانی است . کسانی که در کار گلاب گیری هستند می گویند : گلها را در همان اول وقت صبح که شکفته میشود ، باید چید . زیرا عطر و رایحه آن بیشتر از بعد ازظهر است . همیشه می توان گل را چید ولی بهترین وقتش ، همان اول صبح است . طاعت الهی را همیشه می توان انجام داد ولی بهترین وقت و فرصتش همان وقتی است که سعدی روی آن تاکید دارد . البته طاعتی هم اثرگذار است که کامل باشد . بی کم و کاست باشد . وقتی به یک خانمی می گویند : حجابت را رعایت کن یعنی یک تار مو را هم بیرون نینداز . حالا نگویند با یک تارمو آدم به جهنم نمی رود .بله با یک تار مو بیرون انداختن کسی به جهنم نمی رود ولی با اطاعت نکردن به جهنم می رود . تو اطاعت نکردی . مثل اینکه به شما بگویند : در گاوصندوق را ببند و شما یک سانت در آن را باز بگذاری . شما اطاعت نکردید . در بازی فوتبال لازم نیست دو دست شما به توپ بخورد تا هند بشود . کافی است نوک انگشت بخورد و هند بشود . قانون الهی هم همانطور است . پس این طاعتی را که میگوید ، طاعت صد درصد و بی چون و چراست . آدم باید به خدا بگوید : بله و به غیر خدا بگوید : نه . وقتی ما این کار را کردیم با مثبت و منفی تولید نورمی شود . اولین چیزی که به حاجی میگویند، لبیک است . یعنی بله . از این به بعد فقط به خدا بله بگویید . اگر انسان فقط به خدا بله بگوید ، شوری در فرشته ها ایجاد میشود . شما در مراسم عقد و عروسی دیده اید ، وقتی عروس بله می گوید ، چه هلهله ای میشود . انسان هم وقتی به خدا بله می گوید، یک هلهله ای در بین فرشته ها ایجاد میشود . به قول حافظ همین که انسان آماده شنیدن می شود ، قدسیان در آنجا هلهله و شادی می کنند . این تمثیل یک حقیقت است .

21- فراغ دل است و نیروی تن ، چو میدان فراخ است گوی ( غنیمت شمردن )

ببینید کشاورزها زمین را معطل نمی گذارند . پشت سر هم می کارند و برداشت می کنند و این زمین هیچ گاه خالی از کشت نمی ماند . قرآن می گوید : شما مثل مزرعه می مانید . نباید هیچ گاه خالی بمانید . الان فراغی داری و توان هم داری ، دست بکار شو و کاری بکن . یک روز همین فرصت را هم از تومی گیرند . می گوید : ای که دستت می رسد کاری بکن ، پیش از آن کز تو نیاید هیچ کار . البته مولوی کار را این جوری تعریف کرده است . کار آن دارد که شد حق را مُرید ، بهر کار او ، زهر کاری بُرید . همه کار می کنند ولی منظور کاری است که برای خدا باشد . مقام معظم رهبری فرمودند : اگر در جمعی سخنرانی می کنید ، برای خوشایند کسی صحبت نکنید . برای خدا صحبت کنید . رجبعلی خیاط به شاگردش می گفت : وقتی می خواهی اُتو زغالی را روشن بکنی و زغال را فوت بکنی ، برای خدا فوت کن . شاگرد گفت : فوت کردن برای خدا و غیر خدا ندارد . او گفت : چرا خیلی فرق دارد . اگر تو بخواهی برای خدا بفوت کنی ، جایی می رویی که کسی نباشد و آرم آرام فوت می کنی . ولی اگر برای غیر خدا باشد ، در کف بازار فوت شدید می کنی و ممکن است به چشم کسی برود و روی لباس کسی بنشیند و برایت هم مهم نیست . چون خدا فقط این جور کارها را می پذیرد . چون خودش خالص است ، خالص را می پذیرد .هر چیزی خالصش ارزش دارد . گلاب خالصش ارزش دارد . شیر وعسل هم همین طور است. آب اگر در یخچال در کنار خربزه وطالبی باشد ، بو میگیرد و طعم و مزه اش عوض میشود . حتی خدا هم خالصش خوب است . قرآن میفرماید : کنار خدا ،هیچ خدایی را قرارنده چون خودت زمین گیر و ناتوان میشوی . خداهم بی مزه می شود . مثل این که شما به گل فروشی میروید ، در کنار گل رزو گل مریم ، چند شاخه کاهو و کرفس هم بگذارند . هیچ کس این کار را نمی کند . وقتی شما کنار خدا ، چیزی را بگذارید ، خدا هم در زندگی تان این قدرمزه ندارد . چون با غیر خدا قا طی شده است. عبادت هم باید خالص باشد . قرآن می فرماید : عبادت را با چیزی قاطی نکن . اگرعبادت این ویژگی را داشته باشد ، این کار است و در دستگاه الهی خریدار دارد . سعدی می گوید : الان که جوان هستی ، فرصت داری ، از این کارها بکن .

22- من روز را قدر نشناختم ، بدانستم اکنون که درباختم ، قضا روزگاری زمن در ربود که هر روزی از وی ، شب قدر بود ( غنیمت شمردن )

آدم وقتی در زمین بازی است ، تنش گرم است و جراحتها را حس نمی کند ولی همین که از زمین بازی بیرون می آید و بدنش سرد میشود ، دردهای بدنش شروع میشود ، سوزش زخم ها شروع میشود و آن را احساس می کنی . ما در میدان جوانی هستیم . وقتی ازاین میدان بیرون می آییم ، می بینیم چه دادیم و چه گرفتیم . فردوسی میگوید : الان که پیر شدم ، فهمیدم که چه گذاشتم و چه برداشتم . مثل کسی که داشت می رفت و پایش به سکه ای خورد و فکر کرد سکه طلا است و نورکافی هم نبود ، کاغذی را آتش زد و گشت ببیند چی هست ، دید یک دو ریالی است . بعد دید کاغذی که آتش زده ، هزار تومانی بوده است . بعد گفت : چی را برای چی آتش زدم . واقعا این زندگی غالب ما انسانها است . ما یک چیزهای عظیم را برای چیزهای بسیار کوچک آتش می زنیم و خودمان هم خبر نداریم . در بازار برای اینکه سود کنی ، هزار قسم و آیه می خوری تا این سود را بدست بیاوری . خدای با آن عظمت را می دهیم تا دو سه تومان سود کنیم . به ما می گویند : کم فروشی نکنید یعنی در دین و خدا هم کم فروشی نکن . مثلا ماهیگیری با چه زحمتی قلاب می اندازد و یک کرم میاندازد . ماهی با چه زحمت ، کرم را می گیرد و وقتی بالا میآید ، می بیند دریا را داده و یک کرم گرفته است و در آنجا تب و تاب دارد . ما خدایی که پر از رحمت و لطف است می دهیم تا به چیزهای کوچکی برسیم و خیلی مواقع هم به آن نمی رسیم .

23- شکسته قدح ، وَرببندند چُست ، نیاورد خواهد بهای درست ، کنون کو افتادت به غفلت زدست ، طریقی ندارد مگر بازپَس ( غنیمت شمردن )
در قدیم مردم با قناعت زندگی می کردند . عده ای در بازار بودند که چینی های شکسته را بهم بند می کردند و آنرا قابل استفاده می کردند . مردم قانعانه زندگی میکردند . مثل امروز این قدر مصرفانه زندگی نمیکردند . در قدیم خیلی راحت بودند . چون با قناعت زندگی می کردند زیرا قناعت علاوه بر اینکه عزت می آورد ، راحتی هم می آورد . آستین من اگر خیلی بلند باشد ، من ناراحت نیستم ولی اگر به اندازه باشد ، من راحت هستم . زندگی هم همینطور است . اگر رفاه و مادیات هم از اندازه بگذرد و حریصانه بشود ، باعث رنج میشود . دست و پاگیر میشود . ولی اگر به اندازه و با قناعت باشد حداقل آن راحتی است . امروزه قناعت نیست . پس راحتی هم نیست . همه کارها رقابت و چشم هم چشمی است . بعضی ها می گویند : بفرض ما قناعت کنیم و لامپ را خاموش کنیم ، آیا وضع درست میشود ؟ خیر. اگر شما کل برق خانه تان را هم در سال هم قطع کنید ، معلوم نیست اتفاقی بیفتد . ولی یک اتفاق می افتد . وقتی شما مراعات می کنید ، مردم درست نمی شوند ، خودت درست میشوی . با خاموش کردن لامپ اتفاقی در معیشت مردم نمی افتد ولی یک اتفاق معنوی می افتد ومن خودم را همرنگ دین کرده ام . خودم را همرنگ اولیاء الهی کرده ام . بهتر است از یک نقطه ای شروع کنیم و بهتر است نقطه شروع ، خودمان باشیم . جوانی مثل یک قدح است و باید با احتیاط با آن برخورد کنیم . ظرف مسی نیست . هرجایی آن را پرت نمی کنند و بدست هر کسی نمی دهند ، تو هم جوانی ات را به دست هرکسی نده . سعدی به پیرها می گوید : حالا این جام افتاد و شکسته ، درست است ارزشی ندارد ولی بی ارزش هم نیست و عامل استفاده است . از این فرصت پیری استفاده کنید . پیری تهدید نیست ، فرصت است . اگر جام شکسته را سریع ببندند یعنی بند زنی کنند ، درست است که ارزش قبلی را پیدا نمی کند ولی قابل استفاده است . حالا که از روی غفلت این جام از دستت افتاده است ، طریقی ندارد مگر بازپس .

24- کنونت که چشم است اشکی ببار ، زبان در دهان است عذری بیار( غنیمت شمردن فرصت )
اگر در چک کوچکترین خط خوردگی باسد ، چک از اعتبا ر ندارد . هیچ ارزشی ندارد. حالا هر چقدر شما معتمد بازاز باشی ، فرقی نمی کند . چه زمانی این اعتبار بر می گردد ؟ وقتی چک پشت نویسی بشود . اگر پشت نویسی بشود ، مثل این است که اتفاقی نیفتاده است . ما آدمها مثل چک می مانیم ، وقتی خطایی از ما سر می زند ، از چشم خدا می افتیم . هر قدر هم که سابقه داشته باشیم و معتبر باشیم . چه زمانی این اعتبار رفته برمی گردد ؟ وقتی اهل توبه باشیم . توبه همان پشت نویسی کردن است . از خدا معذرت خواهی کنید ، اعتبار شما برمی گردد . سعدی هم می گوید : حالا که فرصت داری ، اشک بریز و اعتبار رفته را بدست بیاور . انسان هرقدر گناه کرده باشد، وقتی به زبان بیاورد ، دست و پا هم میچرخد و کاره ای نیک انجام می دهد .
-نپیوسته باشد روان در بدن ، نه همواره گردد زبان در دهن
یک استاد دانشگاه می شناختم که خیلی خوش زبان بود . خوش قلم بود و زیبا می نوشت و حرف می زد . یک روز این آقا را دیدم که زبانش قفل شده بود . سعدی هم همین را می گوید : همیشه روح در بدن نیست . روح روان است . همیشه این زبان در دهان نمی گردد. یک روز این زبان قفل میشود . حالا که این زبان می چرخد ، آنرا درست بچرخان . قرآن می فرماید : زیبا حرف بزنید . وقتی دست من حساب شده حرکت می کند ، خط من زیبا میشود . بر اساس فرمولها و استانداردهایی بالا و پایین می آید . سخن هم ، وقتی زیبا میشود که بر اساس استانداردهایی که قرآن تعیین کرده ، گفته شود. قرآن می گوید : بر اساس استانداردهایی که ما می گوییم سخن بگویید . زشت سخن نگویید . نگویید همه زشت می گویند ، ما هم می گوییم . خداست که عزت و ذلت میدهد. سعدی می گوید : عزیزی و خواری تو هستی و بس ، عزیز تو خواری نبید زدست . اگر ما این را بفهمیم ، آرامش پیدا می کنیم . سبکی و سنگینی دست خداست . کارما با خدا ، مثل چک دو امضائی است . اگر یکی از دو امضا کننده بخواهند به مسافرت بروند ، میگویند : من پنج برگ را امضا می کنم که اگر کاری پیش آمد ، خودت امضا کنی و کار پیش برود . بعضی مواقع می گوییم : شما امضا بکن ، من یا امضا می کنم یا نمی کنم . اگر من بخواهم کسی را عزیز یا ذلیل کنم ، خدا از قبل یک امضا کرده است ، من خودم عزیز یا ذلیل می شوم ، در این شکی نیست . مثلا من می خواهم آقای شریعتی را عزیز کنم . خدا می گوید : در اینکه خودت عزیز یا ذلیل می شوی شکی نیست زیرا من امضا کرده ام تو با اقدام خودت عزیز یا ذلیل بشوی . ولی در مورد اینکه آقای شریعتی عزیز بشود ، اول تو امضا بکن ، به ما بده ، ما یا امضا می کنیم یا نمی کنیم . در ذلت هم همینطور است . وقتی من تصمیم می گیرم شما را ذلیل کنم ، خدا یک پیش امضا داده ، در اینکه خودت را خوار می کنم ، شک نکن . زیرا تو با همین عملت صد در صد خوار می شوی ولی دراینکه آقای شریعتی را خوار کنم ، تو اول امضا بکن ، هر کاری می خواهی بکن ، ما یا امضا می کنیم یا نمی کنیم . 99 درصد هم امضا نمی کنیم . یعنی اینکه من که آمدم شما را خوار کنم ، خودم خوار می شوم ولی شما خوار نمی شوید . در بازی فوتبال طرف شوت می کند ، چیزی که ضربه می زند پای شماست . چیزی که ضربه می خورد توپ است . توپ که ضربه می خورد جلو می رود و پا که ضربه می زند ، عقب می آید . قصه عالم هم همین جور است . امام می گفت : دست آن شیخ را ببوسید که مرا تکفیر می کردند . تکفیر آنها باعث شد تا من بالا بروم .

25- مکن عمر ضایع به افسوس و حیف ، که فرصت عزیز است و لحد سیف ( غنیمت شمردن عمر )

در جنگ های تن به تن که با شمشیر است ، شمشیر تند حرکت میکند . عمر ما هم مثل شتاب شمشیر است و می گذرد . بخاطر همین سرعت و شتاب است که ما عمر را طولانی می بینیم . عمر کوتاه است . آتش را در آتش چرخان می گذارند و بصورت یک نقطه است ولی وقتی می چرخانند ، آنرا بصورت دایره می بینی . باران بصورت قطره می آید ووقتی با شتاب می آید ، بصورت خط می بینید . این عمر خیلی کوتاه است ولی چون با شتاب می گذرد ، فکر می کنیم طولانی است . سعدی می گوید : حالا این فرصت کم را ، عزیز بشمار . شما در ظرف طلا ، ته سیگار نمی ریزید و شما عزیز را خرج عزیز می کنید . خرج عزیز تر از خودش کن یعنی خرج خدا کن . تو برای خدا مایه بگذار ، خدا هم برای تو مایه می گذارد . تو او را ببین ، خدا هم تو را می بیند. در نزدیکی های شام مزار ام کلثوم دختر حضرت علی (ع) بنام زینب است . زینب همان کلثوم است . این زینب کبری در عصر عاشورا می بیند ، طرف وارد خیمه می شود و چیزهای قیمتی را برمی دارد و همزمان گریه می کند و چیزهای قیمتی را هم برمی دارد. . به طرف میگوید چرا هم گریه می کنی و هم چیزها زا می بری ؟ او می گوید : گریه می کنم زیرا می بینم به شما ستم می شود و می دزدم چون اگرمن برندارم ، کس دیگری بر می دارد . حضرت زینب دعا کرد : خدایا دست و پایش را در این دنیا قطع کند و او را در آتش بیفکند . در خبر است که در زمان مختار، این بلا بر سرش آمد . حضرت زینب یک عمرخودش را خرج خدا کرد و خدا هم به حرف اوگوش کرد .

 

 

- اگر هوشمندی به معنا گرای ، که معنی ماند بصورت بجای ( احسان )
ارزش مداد به مغر آن است . مدادی که مغز ندارد ، ارزشی هم ندارد . یک چوب است. فقط به درد سوختن می خورد . ارزش انسان هم به مغز او است . اگر انسان مغز داشت و مغزش را به کار بست ، ارزش دارد . و اگر نه ، خداوند جهنم را برای این جور افراد آماده کرده است . یکی از ناله های اهل جهنم همین است که قرآن بیان می کند : اگر ما می شنیدیم و عقلمان را بکار می انداختیم و تعقل می کردیم ، الان اینجا نبودیم . اگر عاقلانه رفتار می کردیم . البته همه انسانها عاقلانه رفتار می کنند منتها یک جاهای از این عقل بهره می برند که عقل برای آنجا ساخته و پرداخته نشده است . دقیقا مثل این است که شما یک چکی دارید که اگر پاس بشود ، شما یک ثروت کلانی بدست می آورید. بچه شما با این چک یک موشک درست کند و با آن در حیاط بازی کند . با برگ چک می توان موشک بازی کرد ولی چک برای موشک بازی نیست . مثل اینکه کسی بیاید از یک کیس رایانه که دریایی از اطلاعات روی آن است ، برای وزن کردن کاهوو سبزیجات استفاده کند ، میشود این کار را کرد و از آن بعنوان وزنه استفاده کرد ولی این را برای وزن کردن به شما نداده اند و باید از اطلاعات آن استفاده کنید . عقل مثل رایانه است . عقل همان چکی است که رقم کلانی روی آن نوشته شده است . ما آن را جایی خرج می کنیم که برای آنجا نیست . اگر به گونی سیب زمینی نگاه کنید ، می بیند گاهی خیلی درشت هستند . وقتی آن را به خانه می آوری ، می بینی وسط گونی پر از سیب زمینی های ریز است . برای این کار ، لوله پلیکا وسط گونی می گذارند و اطرافش را سیب زمینی درشت می ریزند . وسط سیب زمینی ریز می ریزند و بعد لوله پلیکا را بیرون می کشند . این عقلانی است ولی ببینید این عقل را کجا بکار می بندد ؟ عقل برای استفاده در اینجا نیامده است . چنین فردی یک پوسته بدون عقل است . سعدی می گوید : این پوسته می رود و مغز می ماند . اگر خودت را زرنگ می دانی به معنی بگرای . سراغ چیزی که به تو معنا می دهد ، و به سمت احسان برو .

27- هرکه را دانش و جود و تقوا نبود ، بصورت درش ، هیچ معنا نبود
معدن چی ها که به معدن می روند ، کلاهی دارند که جلوی آن چراغ است . چون این چراغ را دارند ، می توانند از معدن استفاده بکنند . عالم و انسانها مثل معدن هستند . ما در صورتی می توانیم استخراج داشته باشیم ، بهره ای از این دنیا داشته باشیم که نوری در سر داشته باشیم . این نورهمان دانش است که به انسان معنی می دهد . به انسان هویت می دهد ولی این به تنهایی کافی نیست . باید جود هم داشته باشید . باید بذل و بخشش هم بکنید . انسان باید جواد باشد ، آب صفت باشد . آب یک ویژگی دارد . آب در جوی حرکت میکند ، وقتی به چاله می رسد بی تفاوت از آن رد نمی شود تا آن چاله را پر نکند ، از آن رد نمی شود . امام صادق (ع) فرمودند : انسان آب صفت است . یعنی اهل جود است و اگر دانشی را در اختیار دیگران قرار می دهد ، این دانش ارزش دارد و به انسان معنا می دهد . البته باید کنارش تقوا هم باشد . تقوا یعنی چارچوب . باید چارچوب داشته باشد . خیاط ها الگو دارند و استانداردی دارند و بر اساس آن می بُرند و دست به قیچی می برند . انسان می تواند هردانشی را کسب کند ولی این حق ندارد و باید بر اساس تقوا باشد . اگر براساس تقوا نباشد ، همان دانش هم به درد نمی خورد . همان جود و سخا هم به درد نمی خورد . اگر مسجد بر اساس تقوی نباشد ، همان مسجدی میشود که پیامبر دستور داد آن را خراب کنند . وقتی هم خراب کردند ، دستور دادند : آشغالهای شهر مدینه را هم در آنجا بریزند . چیزی که بر اساس تقوا نباشد ، زباله دانی میشود . هر کس در آن تقوی نباشد ، فقط یک صورت است . مثل اینکه شما یک نقاشی خیلی زیبا روی بوم دارید ، چشم دارد ولی نمی بیند . گوش دارد ولی نمی شنود . یک نقاشی میشود . کسانی که یک پوسته بی مغز هستند ، همیشه در معرض یک آفت هستند . خودشان را همرنگ شرایط و پیرامونشان می کنند . شما دو تا دانه در باغچه بکارید . یکی مغز داشته باشد و یکی مغز نداشته باشد . دانه ای که مغز دارد ، بعد از مدتی جوانه می زند و بالا می آید . دانه ای که مغز ندارد و پوسته خالی است ، جوانه نمی زند . اگر خاک را هم کنار بزنید ، دانه را پیدا نمی کنید . چون مغز نداشته ، همرنگ شرایط پیرامون خود شده است . یعنی خاک شده است . انسان هم همینطور است . اگر مغز نداشته باشد ، هر روز در جامعه یک جور ظاهر میشود و از بهره عقلی خودش بهره ای نمی برد . بخاطر همین به رفتار و زندگی دیگران نگاه می کند و مثل آنها زندگی می کند . کسی که اهل مغز باشد می گوید : چرا من خودم را همرنگ جماعت بکنم ؟ چرا دیگران همرنگ من نشوند ؟ در دنیا هیچ کس مثل حضرت علی (ع) مورد بی عدالتی قرا نگرفت . و هیچ کس هم به اندازه حضرت علی (ع) از عدل و دادگری سخن نگفت . چرا ؟ زیرا خودش را همرنگ جماعت نمی کرد . زیرا صاحب مغز بود و پوسته نبود . پشت صورتش مغز بود . پس احسان و نیکی کن .

28- کسی خُسبد آسوده در زیر گِل ، که خُسبند از او مردم آسوده دل ( احسان 9
در صرافی ، شما پول می دهید و پول می گیرید . از همان جنسی که می دهید ، از همان جنس می گیرید . خاک مثل صرافی است . رحم بدهید ، رحم میگیرد . یعنی وقتی از خدا رحمت می خواهید ، خدا می گوید : ببینم در دنیا به چه کسانی رحمت کرده ای؟ در قرآن می فرماید : هر قدر رحم کرده باشی ، همان قدر به تو رحم می کنیم . البته خدا به کرم خودش جبران می کند . اگر تو یک قدم آمده باشی خدا ده قدم جبران می کند . در روایت داریم : احسان کن تا به تو احسان کنیم . شما در آن دنیا آسایش می خواهی . خوب می گویند : در دنیا آسایش چه کسی را فراهم کردی ؟ مایه آسایش چه کسانی شدی؟ سعدی می گوید : کسی در زیر گِل آرام است ، که مردم از دستش آسایش دیده باشند . از قدم های او آسیب ندیده باشند . از زبانش مردم در امان باشند . اهل بیت کاری نمی کردند که مایه افسردگی دیگران بشود . هیچ وقت ناسزا نمی گفتند . حضرت علی(ع) سفارش می کردند : به معاویه دشنام ندهید . حالا معاویه کیست ؟ از کتاب اهل سنت برای شما می خوانم . معاویه به سعد دستور داد : چرا به ابوتراب سب نمی کنید و ناسزا نمی گویید . یک دانشمند مصری کتابی بنام الدوله الامویه دارد . می گوید : اهتمام معاویه ، به ناسزا گویی علی بود . حتی بعد از شهادتش هم می گفت : بر روی منبرها دشنام بدهید . یکی دیگر از دانشمندان مصری در کتابش می نویسد : معاویه سنت بدی را از خود بجا گذاشت . او در بالای منبر و بعد از خطبه نماز جمعه علی را سب میکرد. با وجود اینکه بسیاری از بزرگان و صحابه پیامبر او را از این کار نهی کرده بودند . اُم سَلمه زن پیامبر نامه ای به معاویه نوشت : معاویه تو داری به رسول خدا و خود خدا لعن می فرستی . شما به علی بن ابیطالب و کسانی که او را دوست دارند ، لعن می فرستی . من شهادت می دهم خدا و رسول خدا ، دوستدار علی بودند . ناسزا گویی بد است . بعضی ها سزاوار حرفهایی که به او می زنید ، نیستند . حضرت علی (ع) می گفت : معایه سزاوار این حرفها نیست ولو او را دشمن خود می دانید . شما به شیطان هم حق ندارید هر نسبتی بدهید . نسبتی می توانید به شیطان بدهید که آن نسبت در او باشد .

29- نخواهی که باشی پراکنده دل ، پراکندگان را زخاطر مدار (احسان )
در آچارکِشی دنبال پیچ های شل می گردند و دارد تا آنها را سفت کنند . ما آدمها باید در جامعه آچار کش خوبی باشیم . باید ببینیم چه کسی دارد از دست می رود ، چه کسی پایه های زندگیش لرزان میشود ، آن را تقویت بکنیم . به او احسان و خدمت کنیم و اورا محکم و پایدارش کنیم . ما گاهی برعکس عمل می کنیم . می بینیم چه کسی محکم است ، آن را شل کنیم . چه کسی بالا است ، او را پایین بیاورید . ما به چه زیبایی ، آدمها را قیچی می کنیم و پایین می کشیم . می خواهید آشفته نشوید ، بیایید کسانی که آشفته هستند را پیدا کنیم و به آنها کمک کنیم . احسان یعنی گره گشایی و کمک به دیگران . احسان یعنی طرف به شما نیکی نمیکند ولی شما به او کمک میکنید . شما باید خدمت کنید تا خدا به شما خدمت کند . سعدی میگوید : اگر مردهستی به کسی که به تو بدی کرده ، خوبی کن و گرنه به کسی که به تو خوبی کرده ، خوبی کنی ، هنر نیست . هنر این است که به کسی خوبی کنی که به تو بدی کرده است . ارزش بدهی به کسی که تو را بی ارزش کرده است . این احسان است . محبت هم احسان است .گره گشایی است. هم گره مادی و هم گره معنوی . خدا به کسی خدمت می کند و دست کسی را می گیرد که او دست کسی را گرفته باشد . شما هر چه بگویید : ایاک نعبد و ایاک نستعین ، فایده ای ندارد . شما باید خدمت کنید تا خدا به شما خدمت کند . خدا می گوید : حالا که کمک خوب است چرا تو کمک نمی کنی ؟ اگر بد است ، چرا از من می خواهی ؟ مگر میشود خدا فردا پناهگاه ما باشد در حالیکه ما پناهگاه هیچ کس نبوده ایم . بالاخره شما در زندگی مشکل داری و رو به خدا دست بلند می کنی . خدا میگوید : به فریاد کسی رسیده ای که من تو را دستگیری کنم . سعدی می گوید: تو هرگز رسیدی به فریاد کس ، که می خواهی امروز فریاد رس . این فریادرسی خدا وقتی به اوج خودش میرسد که شما به فریاد کسانی رسیده باشی که به فریادت نرسیده باشند .
30 - اشاره ای به مبحث قبل یعنی احسان داشته باشید .
در نگاه سعدی ، ما آدمها یک صورت و یک معنا داریم . صورت همان چهره ظاهر و خط و خال است و معنا همان عقل و مغز است . منتها بعضی آدمها از عقلشان بهره می برند و بعضی ها بهره نمی برند . تفاوت این ها را هم گفتیم . کسانی که از عقلشان بهره می برند ، هیچ گاه همرنگ شرایط نمی شوند . بلکه از شرایط به نفع خودشان بهره می برند . از آن طرف ، کسانی که از مغزشان بهره نمی برند ، همرنگ شرایط و جماعت میشوند . مثال کاشتن دانه با مغز و بدون مغز را گفتیم . دانه با مغز بالا می آید و دانه بی مغز همرنگ شرایط میشود و خاک میشود . مثل ماشین و قطار است . ماشین تابع جاده است . ولی قطار این جوری نیست . قطار به دره می رسد پایین نمی رود از روی پل می رود بعد به کوه می رسد و بالا نمی رود و از تونل می رود . یعنی شرایط باید تابع من باشد . انسانهایی که عقلانی زندگی می کنند . به قول قرآن اولوالالباب هستند و می گویند : شرایط باید تابع ما باشد . ما تابع شرایط نمی شویم و نمونه اولوالالباب حضرت علی (ع) است . هیچ گاه خود را همرنگ شرایط نمی کرد . وقتی پیامبر از دنیا رفت ، دین دستخوش تغییرات عجیبی شد . روایت از امام شافعی درکتاب الاُم داریم : (این کتاب را اهل سنت هم زن قرآن می دانند ) تمام سنتهای زیبایی که پیامبر پایه گذاری کرده بود ، تغییر کرد . حتی نماز . پیامبر هیچ گاه آمین نمی گفت . البته آمین معنای زیبایی دارد . این آهنگ گوش نواز است . ولی پیامبر هیچ گاه این کار را نمی کرد ، پس ما هم نمی کنیم . این ها را بعدا خلفا اضافه کردند . یکی دیگر از کتاب اهل سنت می نویسد : وارد شدم و دیدم اَنس گریه می کند . گفتم چرا گریه می کنی ؟ گفت : تنها چیزی که از پیامبر مانده بود ، همین نماز بود که دست خورده شد . مردم این جوری نماز می خواندند . وقتی حضرت علی (ع) خلیفه شد مث آنها نماز نخواند . در کتاب صحیفه مسلم می گوید : بعد از اینکه پشت سرعلی نماز خواندیم ، عمران دست مرا گرفت و گفت : دیدی این مرد مثل پیامبر نماز خواند . در جای دیگر داریم که مردی در بصره پشت علی نماز خواند و وقتی نماز تمام شد ، گفت : او ما را به یاد نماز پیامبر انداخت . انسان وقتی مغز دارد ، دیگر دماسنج نمیشود . خودش را همرنگ دمای بدن نمی کند .پس در اینجا مسئله احسان هم هست .
31- مکن بر کف دست هرچه هست که فردا به دندان گزی پشت دست
دین هم مثل ما آدمها یک صورت و یک معنایی دارد . صورت دین نماز و روضه و حج و جهاد است . ولی مغز دین محبت و عشق ورزی و عاشقانه زندگی کردن است . امام صادق (ع) فرمود : مگر دین چیزی جز محبت در زندگی است ؟ پیامبر فرمود : اساس کار من محبت است . با مهربانی کارم را پیش می برم . سبک پیامبر این جوری بود . پیامبر قبل ازاینکه ثابت کند حق است ، ثابت می کرد مهربان است . اگر ما هم این کار را بکنیم ، دیگر شاهد دعوا نیستیم ، زندگی زناشویی دچار جنگ ودعوا نمی شود . اگر یک مرد ثابت کند که نسبت به خانواده اش مهربان است ، دیگر مشکلی پیش نمی آید . ولی ما می خواهیم اثبات کنیم که حق هستیم . می گوییم : دیدی گفتم اینکار را نکن . می خواهیم اثبات حق بکنیم و مسلط بشوییم . اگر انسان ثابت کند که مهربان است ، ثابت کردن حق برای او آسان میشود و افراد راحت تمکین می کنند و تسلیم می شوند . در زندانها وقتی بازجو مهربان باشد ، زندانی هم تسلیم میشود . شیوه پیامبر هم همین جور بود . سعی می کرد تنور دلها را گرم کند . وقتی تنور دلها گرم میشد ، راحت خمیر می چسبید . وقتی شما بتوانید مهربانی و احسان و دوستی تان را به طرف ثابت کنید ، راحت می توانید منطق تان را به او القاء کنید . و او به منطق شما ایمان می آورد . بچه ها آنقدر که به حرفهای دوستانشان گوش می دهند ، به حرفهای ما پدرها و مادرها گوش نمی دهند . چرا ؟ زیرا دوستان با دوستی و مهربانی می آیند . پیامبر هم با مهربانی آمد و مهربانی مغز دین است . این مهربانی ، صورتهای مختلفی پیدا می کند . آدم وقتی از کنار آدم بی بضاعت رد می شود ، بی اعتنا رد نمی شود ، دست به جیب می شود . اهل کرم و بخشش میشود . بُخل را کنار می گذارد . بیایید مهربانی کنید . شما بدهید ، خدا جایگزین می کند . قرآن می گوید : اگر شما چیزی را بدهید ، خدا آن را جایگزین میکند . مثلل نعنا که اگر ریشه در خاک داشته باشد ، هرچه آنرا بچینی ، جایگزین میشود. بخشش هم همینطور است بشرطی که ریشه درخدا داشته باشد . البته این جا که می گوید : هرآنچه را داری بده . مخالف سخن قرآن است . زیرا قرآن می گوید : نه بی اعتنا باش که دستهایت را دور گردن بیندازی و دست به جیب نشوی و نه هر آنچه را داری بدهی . مثل ابر نباش . ابر هرچه دارد می دهد . مثل چاه هم نباش ، هرچه هست می گیرد . مثل خاک باش که لبی ترمیکند و بقیه اش را عبور می دهد .
32- بزرگی رساند به محتاج خیر ، که ترسد محتاج گردد به غیر
شما وقتی سبزی می کارید ، اولش برگها خودشان را جمع می کنند ، ازهم فاصله دارند و بهم توجهی ندارند . ولی وقتی رشد می کنند ، بهم نزدیک تر میشوند و شانه به شانه هم رشد می کنند . انسانها هم همینطور هستند تا کوچک هستند، همه چیز را برای خود می خواهند و وقتی بزرگ شدند و آسمانی شدند ، آغوش رحمت خودشان را باز میکنند . وقی آقا میشوند ، دست به خیر می شوند و احسان می کند زیرا می داند این عالم چرخ و فلک است . یک روز بالا می رود و یک روز پایین می آید . مثل بازی فوتبال است . خدا نیمکت نشین زیاد دارد و کسی که خوب بازی نکند ، او را بیرون می کشد و فرد دیگری را جایگزین اومی کند .

33- اگر عقل و رأی است و تدبیر و هوش ، به عزت کنی پند سعدی به گوش ، که اغلب در این شیوه دارد مَقال ، نه در چشم و زلف و بناگوش و خال ( احسان )
اگر صاحب مغز هستی و خودت برای خوت تصمیم می گیری و دارای هوش و زکاوت هستی ، بیا و حرفهای ما را گوش کن . خودت را همرنگ دیگران نکن . نگو دیگران نمی بخشند ، ما هم نمی بخشیم . با آبروی کسی بازی نکن . به دیگران خوبی و احسان کن .

 

تاریخ بروز رسانی ( 16 خرداد 1389 )

12- مپندار از آن درکه هرگز نبست ، که نومید گردد برآورد دست
درگاه خدا به روی هیچ کس بسته نیست . شما فکر می کنید که بسته است . خودت را دور می بینی که فکر می کنی بسته است . شما نزدیک شو ، در باز میشود . درهای برقی را از دور که می بینی بسته است ولی وقتی نزدیک بشوی ، باز میشود . خدا هم همین جور است . برایش مهم نیست که شما کی هستید ، همینکه نزدیک می شوی ، در را باز می کند . می گوید : تصور نکن که آن در هیچ وقت بسته باشد ، کسی که دستش را بالامی برد ، محال است که ناامید برگردد . دست خالی برنمی گردد. از کجا بفهمی که خدا نزدیک است ؟
شما تا لباس را نپوشی ، نمی توانی بفهمی که اندازه ات هست یا نه ؟ پس ما باید در دستگاه خدا وارد شویم و تجربه کنیم ، آن وقت برای ما ملموس میشود که خدا واقعاً نزدیک است یا دور . باید قدم برداریم . خدا می گوید : تو بندگی بکن ، آن وقت یقین می کنی که درگاه من ، محل پذیرش است . من هرکسی بیاید ، می پذیرم . تو جلو بیا آنوقت معلوم میشود که ما نزدیک هستیم یا نه .

34 - ریشه نا امیدی کجاست ؟
حاج اسماعیل دولابی می گفت : خدا یک تار ، یک تور و یک تیر دارد . با تار ، تیر و تور خودش ، آدمها را جذب می کند . مجذوب خودش می کند . تار خدا ، قرآن است . نغمه های آسمانی است . خیلی ها را از طریق قرآن جذب خودش می کند . خیلی ها را با تور خودش جذب میکند . مثل مراسم اعتکاف و مراسم ماه رمضان و شب قدر . تیر خدا همان بارهای مشکلات است . غالب آدمها را از این طریق مجذوب خودش می کند . اولیاء خدا برای این مشکلات لحظه شماری می کردند . شیخ بهایی میگوید : شد دلم آسوده چون تیرم زدی ، ای سرت گردم چرا دیرم زدی . از وقتی بلا و مصیبت به زندگی ام آمد ، فهمیدم من ارزش دارم . ولی گلایه دارم که چرا من را زودتر گرفتار نکردی . سعدی هم می گوید: بزن سیلی و رویم را قفا کن . خدایا من را بزن چون زدن های تو ارزش دارد . پنبه را وقتی می زنند ، باز میشود و سفید میشود و ارزش پیدا می کند . اگر کسی به گرفتاری ها چنین نگاهی داشته باشد ، دیگر جای ناامیدی برایش باقی نمی ماند . این گرفتاری ها باید زمینه امید ما را فراهم بکند . زمینه نشاط ما را فراهم کند ولی چون ما با شیوه تربیتی خدا آشنا نیستیم ، تا مصیبتی می رسد ، ناراحت می شویم . این شیوه خداست . آهنگرها یک گیره دارند و وقتی می خواهند روی یک تکه کار کنند ، آنرا در گیره میگذارد . خدا هم همینطور است . اگر بخواهد روی کسی کار بکند ، او را در گیره مشکلات می گذارد و بعد روی او کار می کند . گرفتاری ها ، نشانه عشق خداوند است . شما اگر کسی را دوست نداشته باشی ، با او شُل دست می دهی و اگر او را دوست داشته باشی ، دستش را فشار می دهی و این فشار ، علامت علاقه است . خدا هم اگر به کسی علاقه مند باشد او را تحت فشار قرار می دهد . لذا تمام انبیاء تحت فشار بوده اند . دلیل نا امیدی ما آشنا نبودن با شیوه تربیتی خدا است و دلیل دیگر که مهم است این است که ما خود خدا را نمی فهمیم . خود خدا را درک نمی کنیم . میزان توانایی خدا را متوجه نمی شویم . چقدر مقتدر است . حافظ اگر کسی را می دید که زیبا چهره بود ف می گفت : تو اول نطفه بودی و خدا تو را به این صورت درآورد ، پس این خدا می تواند به من آرامش دهد . جوانی به من گفت : من خیلی نا امید هستم . گفتم قرآن خیلی مفید است . گفت یکبار قرآن را باز کردم و این آیه آمد : ما تو را از نطفه آفریدیم . گفتم این دوای درد تو است . خدا میگوید : من روی یک نطفه ، چنین نقش زیبای آدمی را درست کردم . پس خودت را بدست من بده . امیدوار باش . به من ایمان بیاور . تو هرقدر پَست و گرفتار شده باشی ، من به هر کاری توانا هستم . مولانا می گوید : آن را که منم خرقه عریان نشود هرگز ، آن را که منم چاره بیچاره نخواهد شد ، آن کس که منم منصب معذور کجا گردد . اگر من به کسی منصبی بدهم ، هیچ کس نمیتواند او را عزل کند. ممکن است او را هُل بدهند و بیفتد ولی آسیب نمی بیند . چتربازها با هلکوپتر بالا می روند ، هرچه بالاتر می روند ، بیشتر لذت می برند و لحظه شماری می کنند که سقوط کنند . زیرا دلشان به چتر گرم است . انسان اگر پشت گرمی اش به خدا باشد ، اگر بالا برود ، لذت می برد . اگر هُلش بدهند ، لذت می برد . کسی هم که عشقی به خدا ندارد ، باز این مشکلات برای او مثل سرعت گیر است و می گوید : کمی آرامتر . موسی می گفت : خدایا تو به من نعمت و آبرو و ...دادی پس من هیچ وقت خودم را به پشت گرمی دشمنانت قرار نمی دهم . یک جوری رفتار نمی کنم که دشمنان تو ، دلشان گرم بشود . در مملکت بیانیه ای نمی دهم که رضا پهلوی به من تبریک بگوید . تو به من عزت و آبرو دادی و من آنرا زیر پا نمی گذارم . یک جوان بگوید : خدایا تو به من خانواده و عزت دادی ، پس من تیپی نمی زنم که وقتی مجرمین من را می بینند ، دلشان گرم بشود . پوشش مهم است . وقتی من این مسائل را رعایت نمی کنم و پشت گرمی دشمنان خدا می شوم و آن وقت پشت گرمی را از خدا می خواهم . خدا می گوید : ابرای همان که کار می کنی ، برو از همان هم مزد بگیر . چون من به پوشش تو هم حساس هستم . در مکه اولین کار که می کنیم ، لباس را عوض می کنیم . شما شیشه اتومیبل را از بیرون پاک نکن و فقط از داخل پاک کن . خوب این نمیشود . حالا یک جوان پوشش خود را طوری تنظیم بکند که باعث دلگرمی دشمنان خدا نشود . این جوان هیچ گاه مأیوس نمی شود . خدا او را رها نمی کند . ولی وقتی من یک کاری میکنم که دشمنان خدا لذت ببرند ، خدا هیچ گاه به من نشاط وامید نمی دهد .

41-مکن سعدیا دیده بر دست کس ، بخشنده پروردگار است و بس (امید)
مذهبی , ,
:: برچسب‌ها: آیا دین یک مقوله خشنی است ؟ یا اینکه دین سرشار از لطافت و زیبایی است ؟"رنجبر ,

|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
نویسنده : محمد احمدی
تاریخ : پنج شنبه 29 فروردين 1392
مطالب مرتبط با این پست
می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه: